در گذر کوچه های قدیمی آشنائیمان، چند بوته تنهای شقایق روئیده و هر روز که من از آنجا می گذرم گلها در گوش هم نجوا می کنند که:
تنهای کویر تنهایی آمده و آهسته دامنشان را از پیش پایم به کنار می کشند تا موج غم، دامنشان را نیالاید. آنگاه می روم. در زیر ناودان زنگ زده ی بام کاه گلی همسایه پیرمان در زیر شرشر باران می ایستم شاید که غم من هم همراه آب در سطح کوچه جاری شود اما ...
بعضی وقتها دلم برای آفتاب تنگ می شود به تو نگاه می کنم. اما در زیر شلاق اشعه هایت تاب نمی آورم تو مرا از خود می رانی و من می روم چون ذورق در طوفان، شکسته بادبانهایم پوششی شده اند تا شعله های خشم آفتاب نیازارد مرا.
و من می روم. می روم تا در افق، تا در خورشید، تا در تو ذوب شوم. من می روم.
نوشته شده توسط:
خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
Atom
:: کل بازدیدها ::
40994
:: بازدیدهای امروز ::
13
:: بازدیدهای دیروز ::
0
:: درباره من ::
:: لینک به وبلاگ ::
:: دوستان من (لینک) ::
عاشق آسمونی
همه چیز...
تحلیل وبررسی مسائل سیاسی
سکوت دل دانشجو
مرکز کار آفرینی فریادرس
:: لوگوی دوستان من ::
:: خبرنامه ::
:: موسیقی وبلاگ::